
انسان، انقلاب، امید
۱. پسرک خیالپرداز، مردِ تاریخ میشود
در جلد سوم، نوجوانی رویاپرداز وارد میدان تاریخ میشود. انقلاب، جنگ، فقر و فرار از یک شهر به شهر دیگر، او را وادار میکند بلوغی تلخ را تجربه کند. صدای خیالپردازانهاش کمکم رنگ واقعیت به خود میگیرد.
۲. انقلاب؛ هیولای بیچهره
پائوستوفسکی انقلاب را نه با شعار، بلکه با جزئیات انسانی تصویر میکند. بینظمی، بیاعتمادی، گرسنگی و مرگ، از دل آن بیرون میآیند. اما هنوز هالهای از امید در دل این بینظمی دیده میشود.
۳. سفرهای بیانتها، قلب بیقرار
او مدام در حال فرار، جستوجو یا حرکت است؛ گاه بهدنبال نجات، گاه برای یافتن معنای زندگی. هر قطار، هر جاده، هر ایستگاه فرصتی است برای شناخت بیشتر خودش و زمانهاش.
۴. چهرههای فراموشنشدنی
آدمهایی که در مسیرش میبیند، گویی از دلِ رمانهای بزرگ بیرون آمدهاند: دکترهای بیسرزمین، معلمان آواره، عاشقان در حال احتضار. هر کدام بخشی از روح روسیه را بازتاب میدهند.
۵. مرز خیال و واقعیت محو میشود
گاهی نمیدانیم آنچه روایت میکند، حقیقت است یا داستان. اما این ابهام، قدرت کتاب است؛ چون جهان پائوستوفسکی، جهانیست که با احساس ساخته میشود، نه با منطق صرف.
۶. امیدی که خاموش نمیشود
با وجود همه تیرگیها، نور خاموش نمیشود. پائوستوفسکی باور دارد که هنر، انساندوستی و زیبایی میتوانند ما را از دل فاجعه بیرون بکشند. صدای او، صدای ایمان به انسان است.
:: بازدید از این مطلب : 7
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0